(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
 
(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
 
 

این ماجرا در خط هوایی TAM اتفاق افتاد

یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟"

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه"

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم"

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست."

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: "قربان این به ای معنی است که شما می توانید کیف اتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند.


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:هواپیما,نژاد پرستی,هواپیمایی TAM,مهمان دار, :: 13:6 :: توسط : n@v!d


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:عکس جالب,عکس خنده دار,عکس,طنز,جوک تصویری, :: 13:0 :: توسط : n@v!d


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:عکس خنده دار,سوتی,عکس طنز,عکس جالب, :: 12:54 :: توسط : n@v!d

هميشه معذرت خواهي به معناي غلط كردم نيست....!
گاهی يعني خفه شو ديگه...



ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:معذرت,جملات کوتاه,جملات طنز,جملات کوتاه,جوک,طنز,, :: 12:50 :: توسط : n@v!d

 

برای دیدن سایز اصلی عکس اینجا کلیک کنید


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 12:40 :: توسط : n@v!d

آخیشش

این انتخابات که به هیچ دردی نمی خوره حداقل یک روز ما رو تعطیل کردن


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:انتخابات, :: 12:29 :: توسط : n@v!d



 
 
به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد .

گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند . ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی ، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد . او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد : خواهش می کنم جان من در خطر است ، نجاتم دهید . کجا می توانم پنهان شوم ؟

پوست فروش پاسخ داد عجله کنید . اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد . پس از این کار بلا فاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند : او کجاست ؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد . علی رغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با نا امیدی از آنجا رفتند. مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند .

پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید : باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید ؟

ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید : با چه جراتی از من یعنی امپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی؟

محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید. خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم .

سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند . مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد . سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت : آماده ….. هدف …..

با اطمینان از این که لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد. سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد… ناگهان چشم بند او باز شد. او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت ، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست.

سپس ناپلئون به آرامی گفت : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم؟


یه مَثَل ایرانی هست که میگه
 عمر دست خداست، پراید وسیله است!


بارون که میزنه آدم ناخوداگاه یاد سه چیز میفته:
 سهراب و شعرش
 قمیشی و صداش
 شهردار و عمش !


آدمها  در ارتباطاتشان یک آستانه ی “تحمل” دارند
 یک آستانه ی “تنفر”
 و یک آستانه ی ” تهوع !



 دانشجوی عزیز
 وقتی که شما سر کلاس اس ام اس میفرستی من کاملا متوجه میشم
 چون هیچ احمقی به خشتک خودش زل نمیزنه در حالی که لبخند روی لباشه !
 دوستدار تو
 استاد !


دوستان عزیز توجه بفرمایین
 وقتی فین میکنین وسط دستمال رو نگاه نکنین
 کمتر گزارش شده که کسی مروارید فین کرده باشه !


هروقت رفتین دکتر ازتون پرسید “اینجا درد میکنه؟”
 بهش دروغ بگین !
 چون دقیقا همونجا رو فشار میده پدسّگ !



جواد خیابانی از نیروی انتظامی عاجزانه درخواست کرد که
 از این به بعد اگه فاحشه گرفتن نگن زن خیابانی !



عشق احساس شگفت انگیزیست
 درگیرش که شدی..یک گوسفند گربه صفت رو صدا میزنی جوجو !



با این گرونی گوشت ،
 دیگه کم کم آبگوشت تبدیل میشه به off goosht!


دخـتــــــر گـلـــــــم چیـست ؟!
 واژه ای است که مادران از آن برای بهره کشی از فرزندان خود در انجام کارهایی
از قبیل جارو برقی کشیدن استفاده میکنند!


لطفا دقت کنین بچه ها
 چرا می گویند ” فیلسوف ” و نمی گویند ” گاوسوف ” ؟!
 چرا می گویند ” پیراهن ” و نمی گویند ” جوان اهن ” ؟!
 چرا می گویند ” اتوبوس ” و نمی گویند ” اتوماچ ” یا ” جاروبوس ” ؟!
 چرا می گویند ” خداحافظ ” و نمی گویند ” خداسعدی ” ؟!
 چرا می گویند ” اتومبیل ” و نمی گویند ” اتومکُلنگ ” ؟!
 چرا می گویند ” ماشین ” و نمی گویند “شماشین ” ؟!
 چرا به طراح چنین سوالاتی می گویند ” دیوانه ” و نمی گویند ” غول آنه ” !؟





 
نسلی هستیم که از پشتِ قابهایِ شیشه ای مانیتور یکـدیگـر را در آغوش کشیدیم !



ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 اسفند 1390برچسب:سوالات جالب,مطالب جالب,طنز,جوک, اس ام اس,جک, جوک جدید,مطالب طنز, :: 21:10 :: توسط : n@v!d

اسیدپاشی، یکی از فجیعترین انتقام جویی های کوری است که ظاهرا این روزها، اخبارش بیشتر منتشر می شود. قربانیان هم عمدتا زنان و دخترانی هستند که گرفتار کینه خواستار سابق، همسر سابق، حتی پدرشوهر و برادر شوهرانشان شده اند. هرچند که در این میان تعداد مردان قربانی اسیدپاشی هم کم نیست.

 

 

IMAGE6346466782231286723 جنایت واقعی از اسید پاشی این ماه !!

 

عکسی که می بینید، مربوط به قربانی اسیدپاشی اردبیل است. این عکس البته یکی از معدود تصاویر منتشر شده از یک قربانی اسیدپاشی است که کمتر دل را آزار می دهد.

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 اسفند 1390برچسب:اسید پاشی,اسید,پاشیدن اسید,پاشیدن اسید صورت,تجاوز,سوختن صورت,سوختن صورت با اسید,, :: 21:6 :: توسط : n@v!d

پاسخهای جالب این دانش آموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.


*درکدام جنگ ناپلئون مرد؟

در اخرین جنگش!

*اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟

در پایین صفحه!

*چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟

زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد!

*علت اصلی طلاق چیست؟

ازدواج!

*علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟

امتحانات!

*چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟

نهار و شام!

*چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟

نیمه دیگر ان سیب!

*اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟

خیس خواهد شد!

*یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟

مشکلی نیست شبها می خوابد!

*چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟

شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد!

*اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟

دستهای خیلی بزرگ!

*اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟

هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده!!!‬


ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 اسفند 1390برچسب:پاسخ جالب,دانش آموز,پاسخ های دانش آموز,ناپلئون,مرگ ناپلئون,طلاق,ازدواج,تخم مرغ خام, :: 20:24 :: توسط : n@v!d
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (。◕ ‿◕。)♀N@v!d♀(◡






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 481
بازدید کل : 65196
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 157
تعداد آنلاین : 1