(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
 
(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
(。◕ ‿◕。)♀ȵ@✌ⓘⅆ♀(◡‿◡) - ♀♥★BOy★♥♀
 
 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 17:3 :: توسط : n@v!d

وجدان کاریت تو حلقم
 
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 16:59 :: توسط : n@v!d

چرا کسی نظر نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 16:8 :: توسط : n@v!d


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:4 :: توسط : n@v!d

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...! پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت، ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . !


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 15:0 :: توسط : n@v!d

وایییییییی

بالاخره بازید کل وبلاگم 5 رقمی شد

دست دست

رقــــــــــــــــــــــــــــــــص

بسه بسه الان پلیس میاد وبلاگو می بنده  

نوید

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 23:12 :: توسط : n@v!d


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 15:38 :: توسط : n@v!d

ساعت 3:11 دقیقه

ساعت 3:12 دقیقه  بعد از ظهر) (همین الان 12 شد )

413 تا بازدید  خوبـــــــــــــ ـه

 نظر یادتون نرهــــــــــــــــــــــــــ


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 14:58 :: توسط : n@v!d

درس خوندن به شیوه استفاده از برگه های کمک آموزشی  (اسمش تقلب نیست)


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 14:40 :: توسط : n@v!d

به شاهزاده خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار به تو شباهت دارد ، دستور داد و جوان را به حضورش آوردند ، شاهزاده بر روی تخت نشسته بود ، بادی به غبغب انداخت و در حضور درباریان گفت:
- از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم ، بسیار به ما شباهت داری ، بگو ببینم مادرت قبلا در دربار خدمت نمی کرده است؟؟؟

درباریان خنده تمسخر آمیزی کردند و به جوان با تحقیر نگریستند.
.
.
جوان لبخندی زد و گفت:

- اعلا حضرتا ، مادر من فلج مادر زاد است ، اما پدرم چندی باغبان شاه بوده است


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان کوتاه خنده دار,خنده,, :: 14:39 :: توسط : n@v!d
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (。◕ ‿◕。)♀N@v!d♀(◡






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 288
بازدید ماه : 411
بازدید کل : 65126
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 157
تعداد آنلاین : 1